نامه به کودکی که هرگز زاده نشد از اوریانا فالاچی، نویسنده و خبرنگار ایتالیایی است که در سال ۱۹۷۵ منتشر شد. این کتاب با زاویه دید اول شخص و در قالب نامهای از راوی داستان، یک زن جوان که گویا خود فالاچی است، با جنینی که در رحم خود باردار است نوشته شده که فرزند نازادهاش را از مصیبتهای دنیا و بیرحمی آن میآگاهاند. به آنکه از تردید نمیهراسد به آنکه چراها را میجوید بی پروا از خستگی یا درد، یا مرگ. به آنکه معمای دادن یا دریغ کردن زندگی را فراروی خود قرار میدهد این کتاب هدیهای است از یک زن برای همهٔ زنان امشب پی بردم که وجود داری: بسان قطرهای از زندگی که از هیچ جاری باشد. با چشم باز، در ظلمت محض دراز کشیده بودم که ناگهان در دل تاریکی، جرقهای از آگاهی و اطمینان درخشید: آری، تو آنجا بودی. وجود داشتی. گویی تیری به قلبم خورده بود. و وقتی صدای نامرتب و پر هیاهوی ضربانش را باز شنیدم احساس کردم تا خرخره در گودال وحشتناکی از تردید و وحشت فرو رفتهام. سعی کن بفهمی ... من از دیگران نمیترسم. با دیگران کاری ندارم. از خدا هم نمیترسم. به این حرفها اعتقادی ندارم. از درد هم نمی ترسم. ترس من از توست. از تو که سرنوشت، وجودت را از هیچ بود و به جدار بطن من چسباند. هر چند همیشه انتظارت را کشیدهام، هیچگاه آمادگی پذیرایی از تو را نداشته ام و همیشه این سوال وحشتناک برایم مطرح بوده است: نکند دوست نداشته باشی به دنیا بیایی؟ نکند نخواهی زاده شوی؟ نکند روزی به سرم فریاد بکشی که: " چه کسی از تو خواسته بود مرا به دنیا بیاوری؟ چرا مرا درست کردی؟ چرا ؟"