
کتاب کوری اثر ژوزه ساراماگو ترجمه رضا زارع انتشارات آراستگان
مردی در حال رانندگی ناگهان متوجه میشود که دیگر جایی را نمیبیند و هالهای سفید در مقابل چشمانش ظاهر شده است. مرد از ماشین خود پیاده میشود و با لحنی هراسان و یاریخواهانه به دیگر افراد داخل خیابان میگوید که نمیتواند چیزی ببیند. این صحنهی هولناک، نقطهی آغازیست که ژوزه ساراماگو (José Saramago) برای کتاب کوری (Blindness) که یکی از برجستهترین آثار او محسوب میشود، برگزیده است. در رمان کوری شخصیتها، شهر محل سکونت آنها و همچنین هیچکدام از خیابانها نام ندارند. ژوزه ساراماگو شخصیتهای این کتابش را با عناوینی مانند: دکتر، زن دکتر، دختری که عینک دودی داشت، پیرمردی که چشمبند سیاه داشت، پسرک لوچ و... به مخاطبان معرفی میکند و البته با وجود این محدودیت در نامگذاریها، به کمک مهارت استثنایی خود، ماجرا را بهدرستی و ظرافت جلو میبرد. سبک و ساختار دشوار رمان کوری، پس از چند صفحه به جاذبهای استثنایی بدل میشود. پس از کوری ناگهانی اولین مرد در شهر، این مشکل بهصورت عجیبی در نقاط مختلف شهر و در تعدادی از افراد دیگر بروز پیدا میکند. همهی این افراد بدون پیدا شدن هیچ علت مشخصی، ناگهان متوجه شدهاند که بینایی خود را از دست دادهاند. البته شاید نتوان گفت که آنها بهصورت کامل بینایی خود را از دست دادهاند؛ چراکه افراد نابینا معمولاً چیزی جز سیاهی و تاریکی را در مقابل چشمان خود ندارند، درحالیکه نابینایان این شهر، یک پردهی سفید را در برابر چشمان خود میبینند که قادر به کنار زدن آن نیستند. در ادامهی کتاب کوری از ژوزه ساراماگو میخوانیم که با شیوع بیشتر این بیماری، مردم نگران مسری بودن آن میشوند و به این ترتیب تصمیم میگیرند که همهی افرادی که تاکنون مبتلا شدهاند را در یک محل جداشده نگه دارند. جایی که در آن، همه نابینا هستند؛ بهجز یک زن که قرار است با چشمان خود، شاهد وقایع آخرالزمانی و عجیبی باشد.